به نام خــــــــــ♥ـــــــدا
سلـــ♥♥♥ــــــام
امروز میخوام از 19ماهگی ایلیای مامان بگم که اومدبرای اولین بار اموزشگاهی که مامانش میره
جاتون خالی از در که وارد اموزشگاه شدیم داشت بچم سکته میکردنمیدونم چـــــرا؟؟؟؟ شایدم چون دفعه اولش بود اینجوری شد .نیومده زد زیره گریه
به هرحال تا میگذاشتم زمین میزد زیره گریه منم همش بغلش کردم تا اینکه کم کم عادت کرد گریش بند اومد اول رفتیم تو کلاسی که پیانو بود.خیلی ساکت نشست بعد شرو ع به زدن کرد با فیگورایه جالب و خنده دار یکی از اون فیگوراش این بود
یعنی فدایه اون انگشتاش بشم من
بعدش دیگه دید همه خوششون اومده قش و ضعف میرن دیگه حس کرد الان میخواد اجرا کنه شروع کرد به چپ و راست رفتن اونم چی به مکــــــــــافات خودشو پرت میکرد که 1صدایه جدید دربیاد
خلاصه که کلی هم ما خندیدیم هم خودش خوشحال بود.ایشاا...بزرگ بشه میزارم بره یادبگیره.عشـــــــــقمه این وروجک
بعدشم که تمام شد دیگه اومدیم با دوستم زهره جون تو ماشین که برسونه ما رو خونه اما ایلیا از بس اونجا فعالیت داشت از 7خوابش برد 1سره تا صبح
قصــــــــــــــه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید