امروز اومدم که بازم از خدا تشکر کنم بگم خدااااااااااااایا ممنونم که با دادن این گل پسر زندگیه ما رو شاد کردی*خدا جونم من و بابای ایلیا خیلی زندگیه خوبی داشتیم اما فکر نمیکردیم وقتی ایلیای مامان بیاد زندگیمون یه معنی دیگه پیدا میکنه تا اینکه خودت ایلیای مامان رو اووردی تو زندگیه ما
اولش خیلی نگران بودم که نکنه نتونم مواظبش باشم؟نکنه مامان خوبی نباشم واسش؟نکنه دوسم نداشته باشه؟نکنه کم بزارم براش؟و....
اما با توکل به خودت با هم بودن رو شروع کردیم هرچند با ترس و دلهره.همین که بابایه ایلیا باهام بود خودش خیلی کمک بود ما سه تایی شدیم 1خونواده ی خوب و کوچولو
امروز داشتم لباس هایه ایلیای مامان رو نگاه میکردم و باورم نمیشد پسره گلم اینقدر بزرگ شده،این همون پسر کوچولو ئ منه که نمیتونست اول راه بره و قل میخورد
خدایا ممنونم ازت به خاطره همه چیزایی که بهمون دادی.تمامه بچه هارو واسه مادر پدراشون حفظ کن خدا جون
اینم 2تا عکس که خاطره ی اول بچگیش تا الانه واسه من
|
سلاااااااااااااااااام
اینم یه شعر درباره صابون حمام
کی بود کی بود؟
یه صابون کوچیک موچیک
گریه می کرد چیلیک چیلیک
غصه می خورد همیشه
می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه
هر روز دارم آب می خورم تَر می شم
ولی کوچیک تر می شم
رفتم پیشش نشستم
براش یه خالی بستم
گفتم من هم اون قدیما غول بودم
مثل تو خنگول بودم
کوچیک شدم که با تو بازی کنم
سُرت بدم سُرسُره بازی کنم
شاعر : ناصر کشاورز